مروری بر کتاب «پرواز بر فراز ویوودینا» نوشته محمود اکبرزاده
خرمشهر در اروپا
محمد کورهپز:
از جنگ بوسنی و هرزگوین در دهه هفتاد، خاطرات دوری داریم. نسلهای امروز شاید اصلا خبر نداشته باشند که در وسط قاره اروپا کشوری مسلمان وجود دارد که دو سه سال بعد از جنگ تحمیلی خودمان، شاهد یکی از وحشیانهترین نسلکشیهای تاریخ معاصر در مقابل چشم همان اروپاییها بوده است!
ریشههای جنگ بوسنی به حدود 100 سال قبل از آن بر میگردد و در اصل، یک درگیری طایفهای بین مسلمانان، صربها و کرواتها بوده است. در سال 1370 و بعد از فروپاشی شوروی، وقتی جمهوریهای یوگسلاوی سابق یکی یکی اعلام استقلال کردند، جنبش استقلالطلبی «جمهوری مسلمان نشین بوسنی و هرزگوین» هم بلند شد و همین بهانهای شد تا صربها به تحریک کشورهایی که مخالف تشکیل یک کشور مسلمان در قلب اروپا بودند -و در سایه سکوت نهادهای بینالمللی- دست به نسلکشی مسلمانان این کشور بزنند که نتیجهاش جنگی چهار ساله و کشتار حداقل 150 هزار نفر از مسلمانان بوسنیایی است.
اولین کسی که به ذهنش رسید این فاجعه تلخ را روایت کند شهید سیدمرتضی آوینی بود که تیمی را برای مستندسازی به بوسنی فرستاد و خروجی آن مستند چند قسمتی «خنجر و شقایق» بود. اما در حوزه ادبیات داستانی بعید است کتابی غیر از «پرواز بر فراز ویوودینا» پیدا کنید که گوشهای از آن وقایع را روایت کند.
«سردار» یک جانباز ایرانی است که به همراه جمعی دیگر از رزمندگان دفاع مقدس به بوسنی اعزام میشود تا یاری کننده مسلمانان این کشور در یک جنگ نابرابر باشد. اما بعد از ورود به بوسنی متوجه میشود فضای حاکم به این جنگ و روحیات بوسنیاییها با جبهههای خودمان متفاوت است و معنویت و اعتماد به نفس مورد انتظار وجود ندارد. ولی او ناامید نمیشود، گروهی از جانبازان آن کشور را در قالب گروهی چریکی سازماندهی میکند و همین اتفاق، مبدا تغییر و تحولاتی مهم در نبرد میشود.
از همین جا میتوان حدس زد که سوژه این کتاب که انتشارات قدیانی آن را منتشر کرده بسیار پربار است. اما دو نکته دیگر هم باید به این محتوا افزود. یکی گریزهای گاه و بیگاه به خاطرات رزمندههای خودمان از دفاع مقدس و دیگری وقایع متعدد شوکهکننده از جنگ بوسنی:
«در طول خیابان قدم میزنیم. دختر جوانی آرام آرام به طرفمان میآید. شانههایش میلرزد. فکر میکنم دارد ریسه میرود، اما نه، گریه میکند. آنقدر در اشکش غرق شده که حتی وقتی به دراگان تنه میزند، متوجه نمیشود. از کنارمان که میگذرد بر میگردم و نگاهش میکنم. آن قدر نگاهش میکنم تا به تاریکی شب میپیوندد و نقطه میشود. دراگان میگوید:
- این چیزا اینجا تازگی نداره، کمکم عادت میکنی ...
کنارش راه میافتم. سوزی که در صدای گریه دختر بود، افکارم را به هم ریخته. باید چیزی از او بفهمم.
- چهاش بود؟ خانوادهاش کشته شده بودن؟
دراگان اول شانهاش را بالا میاندازد یعنی «نمیدانم» اما بعد:
- نه فکر نکنم ... احتمالا اون طرف بوده ...
و با دست سالمش آن طرف رودخانه ویوودینا را را نشان میدهد.
معنای حرفش را نمیفهمم، او هم متوجه میشود و توضیحش را کامل میکند:
- کار هر روزه اون حیوونا همینه، هر روز یه طوری میان اینور و هر تعداد دختر مسلمون رو پیدا کنن میدزدن و با خودشون میبرن اونور و ... خب دیگه!
استخوان کمرم تیر میکشد.»
جای جای کتاب پر از روایت اتفاقات تکاندهندهای است که انسان باور نمیکند در دل اروپای مدعی حقوق بشر رخ دادهاند. مسئله صدور انقلاب و اثرگذاری رزمندگان ایرانی بر بوسنیاییها، محور مرکزی داستان است و همه وقایع بر گرد آن میچرخد. پر بودن دست محمود اکبرزاده (نویسنده) از این محتوا نیز بر غنای کتاب افزوده است به طوری که خواننده این 336 صفحه را بی خستگی ولی با آمیزهای از خشم و اشک و غرور و لبخند خواهد خواند.
زبان کتاب نیز ساده و روان است و حقیقتا هم برای بیان آن همه حماسه نیازی به هیچ آرایه حاصی نبوده است. گرچه در برخی بخشها نیز رگههایی از مبالغه در شخصیت اصلی داستان دیده میشود که شاید یکی از نقاط ضعف کتاب تلقی شود.
قشر خاصی را نمیتوان از مخاطبان داستان خارج دانست ولی با توجه به حوادث دلخراش نقل شده در کتاب احتمالا خوانش آن برای نوجوانان زود باشد.


