مروری بر کتاب رضا چاخان نوشته ناصر جوادی
ضد حمله
مهدی پیرهادی:
بلف زدن ویژگی منحصر به فردی است که خدا در وجود هر آدمی گذاشته. بعضی برای رتق و فتق امورشان بیشتر از آن استفاده میکنند و بعضی کمتر. البته که حیوانات هم از این نعمت بیبهره نیستند و اگر کمی دقتتان بالا باشد، توی گیاهان هم آن را میبینید. عجیب است که منحصر به فرد نیست!
تمایل آدمیزاد به اسطوره سازی در همه جای دنیا وجود دارد. در کشور خودمان به طریق اولی! مثلا ماجرای «نانِ چربِ بوعلی سینا» را شنیدهاید؟! گفتهاند که بوعلی سینا درباره مردی که از فاصله یک فرسخی میآمد گفت: این مردی که میآید دارد نان چرب میخورد. گفتند: تو از کجا فهمیدی که او نان میخورد، و از کجا فهمیدی که نانش هم چرب است؟ در سر یک فرسخی چگونه دیدی؟ میگویند بله، نور چشمش آنقدر کارگر بود که گفت: من پشههایی را دیدم که دور این نان میگردند، فهمیدم که نانش چرب است که پشه دور آن پرواز میکند. معلوم است که این داستان افسانه است و بلف. آدمی که پشه را از فاصله یک فرسخی ببیند، چربی نان را زودتر از خود آن پشهها باید ببینید.
از این ویژگی در مورد حوادث، آدمها و مکانهای قدیمی و دور از دسترس میتوان بهتر استفاده کرد. درباره تاریخ، تا دلتان بخواهد از این دست روایتها توی هر پیج و کانالی ریخته است. در زندگی و زمانه ما، معروفترین بلفها را درباره دوره پهلوی به کار میبرند. دورهای که افسانه سرایانش با زحمت زیاد توانستهاند متخصص این ویژگی خدادادی شوند.
«ناصر جوادی» در کتاب جدیدش به سراغ این زحمتکشان رفته و در 30 روایت و از زبان آنها به ویژگیهای بارز رضاخان نگاهی انداخته است. او که در طنزپردازی حالا جزو با سابقهها به حساب می آید در «رضا چاخان»، حسابی به این افسانه سرایان نزدیک شده است و به خوبی حق مطلب را ادا کرده است.
کتابهای زیادی نداریم که جرات کرده باشند به هواداران رضاخان، به اندازه «رضا چاخان» نزدیک شده باشند؛ شاید اصلا نداریم. حداقل من پیدا نکردم. ناصر جوادی اما با کتاب جدیدش، در 108 صفحه و از زبان افسانه سرایان، مجموعهای از توانمندیها و ویژگیهای رضاشاه و دلسوزیهایش را نوشته است. متن کتاب روان است و خبری از کلمات و اصطلاحات و اشارات قلمبه سلمبه نیست. روایتها همه کوتاه کوتاه هستند و البته منبع دارند: «زیرنویس شبکه منوتو، کانال تلگرامی هواداران شاهزاده، جنس خوب و...». بلفها همه خوشخوان هستند و با نمک. هر چقدر هم «آدم نخندی» باشید، بعید است جلوی این روایتها بتوانید مقاومت کنید! گیرایی روایتها از ذهن خلاق ناصر جوادی است و او چیزهایی را به هم ربط داده که کار هر کسی نیست. ناصر جوادی این تواناییاش را در نوشتن متنهای برنامه «دی بی سی» هم به خوبی نشان داده است.
حالا در «رضا چاخان» که انتشارات «میخ» آن را چاپ کرده، ما با روایتهای طنزی طرف هستیم که همهشان به رضاخان میپردازند. از توهمهایی که درباره پل ورسک میشنویم تا برج میلاد و ساخت ورزشگاه امام رضا و پل طبیعت.
برای مثال بخشی از روایت «آجر برج میلاد را رضاخان پرت کرد» را بخوانید:
"...رضاشاه با لباس مبدل میان معماران رفت و گفت: «میخواهم بلندترین برج دنیا را در ایران بسازم. چه کسی کمکم میکند؟» هیچ کس جواب نداد به جز یک زن به اسم ژیلا میرلوحی، معروفترین معمار ویلاهای لاکچری در غرب آسیا. رضاشاه گفت: «اگر یک مرد در ایران باشد، همین ژیلا خانم است. من با کمک او این برج را میسازم.»
ژیلا به سرعت مشغول شد و همان بعدازظهر نقشه برج را آماده کرد. رضاشاه شخصا هرروز با لباس کار و جوری که کسی او را نشناسد، به محل ساخت برج در منطقه گیشای تهران میرفت و به طور نامحسوس بر کار نظارت میکرد. گاهی هم شخصا آجر بالا میانداخت، یا ملات درست میکرد. با تلاش ژیلا و نظارت رضاشاه، بعد از دو ماه، برج میلاد با زیربنای 13 هزار مترمربع و ارتفاع 435 متر ساخته شد..."
این توهم همه چیز دانی که طرفداران پهلوی را گرفته باید یک ضد حمله یا بدل داشته باشد و قطعا یکی از آنها و شاید مهمترینشان طنز است. واقع بینی چیزی است که با بلف همخوانی ندارد و به جایش توهم رفیق شیش آن است. ناصر جوادی با رضا چاخان سراغ این نگاههای اغراق آمیز و تهی از منطق رفته و به خوبی از پس آن برآمده. کتابی که هم شما را بخنداند و هم بلف زدن یادتان بدهد ارزش خواندن ندارد؟!
سایت انتشارات میخ: mikhketab.ir


