مروری بر کتاب «قندیل» نوشته کیانوش گلزار راغب
روایت صادقانه بهار
سمانه میرعالی:
پِژاک! اولین بار اسمش را در زیرنویس تشییعِ شهیدِ جوانِ شهرمان دیدم و شنیدم. گروهکی که تازه اسمش روی زبانها افتاده بود. آشناییام با این گروهک اینگونه بود. قبلترها بیشتر حرف از کومله و دموکرات بود. با پیشنهاد «باشگاه کتابخوانی نقطه» بود که چشمم به تازهترین اثر کیانوش گلزار راغب، یعنی «قندیل» افتاد؛ روایتی از زندگی یکی از اعضای پیشین سازمان پژاک.
«قندیل» خاطرات بهار است؛ بهاری که روزهای سختی را در زمستانهای سخت قندیل گذرانده است. دختر کرد زبانی که با وسوسه شاهو و سیروان -نامزد سابقش- ۸ سال در کوههای قندیل در آرزوی نجاتِ دخترانِ کردِ ایزدیِ سوری از چنگال داعش، آواره شده است. بهار، خاطرات خود را دربارهی چگونگی پیوستنش به این گروهک، رویدادهای کوچک و بزرگ و گاه طاقتفرسای آنها و شیوه عملکردشان، با نویسندهی خلاق کتاب در میان گذاشته است. کیانوش گلزار راغب که خودش رزمنده و اسیر گروهک کومله بوده به خوبی توانسته این خاطرات را با هنرمندی تمام خواندنی¬تر کند. این کتاب ۱۸۴ صفحهایِ انتشارات ِسورهی مهر، در هشت فصل جمع آوری شده و نویسنده در ابتدای کتاب توضیح مختصری درباره نگارش قندیل داده است.
فصلها با نحوه پیوستن بهار و شناساندن او به مخاطب آغاز میشوند و در این بین با خانواده او هم آشنا میشویم. هر چه کتاب جلوتر میرود همراهی ما با بهار بیشتر میشود و در پستی بلندیهای کوههای قندیل، در مرز ایران و کردستان عراق همراهش میشویم. روایت صمیمانه بهار و قلم بسیار روان نویسنده این کتاب، این نوشته را بسیار خوشخوان و جذاب کرده است؛ تا جایی که هنگام خواندن، گذر زمان را احساس نخواهید کرد. حداقل برای من اینگونه بود.
در نگاه نخست شاید سرعت بالای روایتگری و کمبود اطلاعات دربارهی خانوادهی بهار در سالهای جدایی از دخترکشان ــ و غمها و سرزنشهایی که در این مدت تجربه کردهاند ــ نقطهضعفی برای کتاب به نظر برسد. با این حال، گویا توجه نویسنده به ثبت واقعیت بوده و مسائل امنیتی هم در بسط ندادن بعضی موارد اثرگذار بوده است.
فصل سوم اینگونه شروع می شود:
" پاییز دوره تمام شد. ما شدیم گریلا و روز تقسیممان رسید و به صف شدیم. خانم لیلا نامه اعمال تک تکمان را دستمان داد و هر کس را بر اساس خلق و خو و توانایی و استعدادش بین واحدهای نظامی شامل تابور، بلوک، تاکیم و تیم تقسیم کرد. تازه فهمیدیم کسانی که ساکت و مطیع و متملق بودهاند، به بهترین مکانها و امثال من که زبان دراز [بودیم] و باورمان شده بود حق انتخاب داریم و به بیعدالتی فرماندهها انتقاد کرده بودیم، به پرتترین جاها تقسیم کردهاند. افرادی هم که در طول دوره پشیمان شده بودند به کورترین نقاط فرستادند تا دستشان به جایی بند نباشد و فکر فرار از سرشان بیفتد."
قندیل فقط روایت روزهای سخت یک دختر جوان در دل کوهستان نیست؛ روایت مسیری است که خیلیها ممکن است بدون آنکه بفهمند در آن قدم بگذارند. بهار مثل بسیاری از جوانها، با یک وسوسهی ساده، یک دلبستگی قدیمی و یک آرزوی قهرمانانه راهی شد؛ اما سالها از زندگیاش در میان سردترین و خشنترین لحظهها گذشت. قندیل یک تجربه واقعی است؛ تجربهای که نه تحلیل است، نه تبلیغ؛ بلکه صدای دختر جوانی است که همه چیز این راه را دیده و لمس کرده است. کسی که خاطراتش را اینگونه تقدیم میکند: "کتاب خاطراتم را به دخترها و پسرهای جوانی تقدیم میکنم که در یخبندان های فکری حزب ها و گروهکها آرزوی گرمای خانه شان را در دل دارند." و من خوانش این خاطرات را سزاوارِ نگاهِ همه میدانم؛ برای هر ذهنی، در هر سنی و از هر مسیری.


