فقط یک جرعه
دیلماج داستانی است درباره آغاز دوران روشنفکری در ایران. داستانی میان ولولهی گروهها و شخصیتهای دوران منتهی به مشروطه. حمیدرضا شاهآبادی با شخصیتی خیالی به نام «میرزایوسف»، ما را به دل حوادث دوران شاهان قاجار میبرد و چیزهایی را نشانمان میهد.داستان در قالب نامهنگاری و روزنوشت نوشته شده است که جنبه تاریخی ماجرا را برای ما پررنگ کند. داستانی که خوشخوان است و در آن خبری از کلماتِ فرهنگ لغت لازم و پیچیدگیهای زبانی نیست. روزنوشتهای میرزایوسف هم همه مختصر هستند و روان.اما اصلیترین ایراد این رمان ۱۴۴ صفحهای، همین خلاصه بودنش است. جاهایی که ما نیاز به توضیح و تفسیر بیشتری داریم، ماجرا تمام میشود.
همین موضوع ابهاماتی را در ذهن مخاطب میسازد و توی ذوق میزند. مهمترین ضرری که این خلاصهگویی به داستان زده، باورپذیر نبودن تغییر شخصیت اول داستان یعنی میرزایوسف است. مردی که دنبال آزادی و ترقی ایران است چطور کارش به بریدن زبان کسی که از قانون و آزادی میگوید میرسد؟! یا مثلا درباره فراماسونها هم همه چیز کپسولی بیان شده و تمام. البته گویا نویسنده فرض را بر این گذاشته که ما از فراماسونها چیزهایی میدانیم.
درباره میرزاملکم خان هم با اینکه شخصیت پردازیاش خوب است، اما اطلاعات درباره او هم ما را راضی نمیکند.ایراد دیگر دیلماج پایانبندی آن است. گویی نویسنده عجله داشته برای تمام کردن داستان. این ضعف اما در ابتدای داستان دیده نمیشود. به خصوص علاقه میرزایوسف به زینت خوب از آب درآمده.با اینحال میتوان نقطه نظر نویسنده را به موضوع حدس زد. شاید بتوان تغییر میرزایوسف را در یک جمله خلاصه کرد: «برخورد با دیوار واقعیت!».
شاهآبادی اصل نقدش در این کتاب به روشنفکران آرمانگرای دور از واقعیت است. میرزایوسفی که آرمانهای بلندی دارد، در برخورد با بتش میرزاملکم خان و جامعه روشنفکری فرو میریزد و سرنوشتی جز آنچه که در کتاب برایش آمده نمیتوان مفروض بود. سرنوشتی که البته برای هر کسی اگر هوشیار نباشد دور از انتظار نیست.دیلماج حرفی را که میخواسته توانسته بزند اما اگر از خلاصهگویی عبور کرده بود، اثرگذاری و لذتی که مخاطب از رمان میبرد بیشتر میشد. «کافه خیابان گوته» کتاب دیگر نویسنده است که آن را ادامه دیلماج میدانند که البته به طیف دیگری از روشنفکران پرداخته است. اگر به این موضوع علاقهمند هستید مطالعهاش پیشنهاد میشود.