طعم فانتزی
اگر فیلمساز بودم حتما فیلمنامهای با اقتباس از کتاب «مثل بیروت بود» زهرا اسعد بلند دوست، که انتشارات کتابستان معرفت ناشرش بوده مینوشتم. برای اینروزها که همه تجربه جنگی ۱۲ روزه و حاشیههای امنیتی آن را درک کردهایم، حتما اثر جذابی میشد.
داستان درباره دختری به نام زهرا است. او که فرزند یک نظامی است ، درگیر و دار ماجرایی جاسوسی قرار میگیرد. هیجان داستان آنقدری بالا هست که ترجیح دهید به جای چرخیدن در اینستاگرام و این گروه و آن کانال، به خواندنش ادامه دهید.
کتاب داستانی امنیتی دارد و گفته میشود بر اساس داستانی واقعی است، اما به نظر میرسد دخل و تصرف نویسنده در اصل آن، کم نبوده و شاهدش کثرت حوادث تصادفی و تخیلی در طول داستان است. ادبیات کتاب پر از آرایه و استعاره و تشبیهات زیباست که اگر عاشق این نوع ادبیات باشید، هم به لذت بردنتان کمک میکند و هم الگوی نوشتاری خوبی پیش رویتان میگذارد.
مثل این قسمت:
«شیشهی صدایش آبستن بغض بود اما صلابت داشت. آه کنج دلش ترس لرزیدن عرش را به جان میانداخت. گفت و رفت. اصلاً نایستاد تا از جلز و ولز آنها دل خنک کند.»
البته اگر از آرایه و استعاره خوشتان نیاید، تداخل همین سبک ادبی با محتوای امنیتی داستان توی ذوق هم میزند و حوصله تان را سر میبرد. چون آنقدر کشش و هیجان اتفاقات و غافلگیریها زیاد است که خواننده فقط میخواهد به آنها بپردازد و این ادبیات با این محتوا، همخوانی ندارد. نقطه ضعف دیگر کتاب این است که داستان پا را زیادی در گلیم فانتزی بازی و تخیل دراز کرده و جاسوس بازیها و اطلاعاتیگریها افراط دارد و در جاهایی شبیه فیلمهای بالیوودی شده.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«چشمم سیاهی میرفت نفسهایم تند شده بود و باران باران عرق سرد بر جانم مینشست. دست به لبهی سنگ مرمرین اپن گرفتم تا ایستادگیم را حفظ کنم.
کیا؟! کیا؟! دنبال این فلشن؟
سعی داشت آرامشش را حفظ کند. همونهایی که تو رو هل دادن وسط این بازی، همون که این بلاها رو سرت آورد. گوشهایم زنگ میزد و حرفهایش را درست نمیفهمیدم.
توی این فلش چیه؟
مکثی سنگین در کلامش نشست و سپس گفت: یه سری اطلاعات محرمانه و فایلهای خاص که پتهی خیلیها رو میریزه رو آب.»
خواندن این کتاب برای علاقمندان به روایات ماجراجویانه جذاب است، اما اگر حوصله کشش و ادبیات استعارهای و اغراقآمیز بودن صحنههای پلیسی مثل سینمای بالیوود را ندارید، سمتش نروید.