گچ پژ

عصفوریه های شازده

 

محمدنعیم رستمی:

اگر بخواهم بهترین کتاب طنزی که تاکنون خوانده‌ام را به کسی معرفی کنم، کتاب گچ پژ است. این کتاب به معنای واقعی کلمه طنز را معنا می‌کند و تفاوت های آن با هزل و هجو و... را نشان می‌دهد.

کتاب گچ پژ به گفته نویسنده‌اش محسن رضوانی عصفوریه‌های اوست. انتشارات سوره مهر این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این اثر، مجموعه یادداشت‌های کوتاه و طنز آمیز رضوانی در وبلاگش، بین سال‌های ۱۳۸۹ تا ۱۳۹۲ است. پنج حکایت پایانی کتاب نیز در دوران همکاری وی با نشریهٔ سه‌نقطه نوشته شده است.

عصفوریه‌ها به معنی گنجشک‌ها هستند! ولی ربطش به یک کتاب با موضوع نقدهای اجتماعی و فرهنگی و گاه سیاسی چیست به برداشت هر خواننده بر می‌گردد!

گچ پژ کتابی است که تمامی کلمات آن به طور غیرعادی کنار هم قرار گرفته‌اند تا جملاتی عجیب و غریب بسازند که با تعجب قابل فهم هم هستند. کلمات بسیار قدیمی در کنار کلمات جدید نثری را ساخته‌اند که ظاهرش مال عهد بوق می‌ماند ولی در واقع کاملا مدرن و امروزی است.

همین اتفاق باعث شده لطافت و طنازی کتاب بسیار زیاد باشد. نوشته‌های کتاب گاه به رو به سوی معشوقی که شازده می‌خواندش روان می‌شود و گاهی هم مشخص نیست با چه کسی صحبت می‌کند. کتاب گاهی مثل بیانیه‌هایی خطاب به افراد و گاهی هم مثل درد و دل‌های یک عاشق دلباخته دور از معشوق است که در نامه‌ای و شاید دفتر خاطراتی نوشته شده است.

بخش‌های مختلف کتاب از قالب‌های مختلف طنز بهره جسته‌اند تا مانند سریالی شوند که هر قسمتش داستانی جداگانه دارد ولی شخصیت‌ها و قهرمان‌هایش ثابت است. همه آنها دست به دست هم داده‌اند تا خواننده کتاب را تا پایان زمین نگذارد. تا آنجا که نویسنده در غافلگیر کننده حالتی که یک طنزپرداز می‌تواند خواننده را به تفکر و شاید هم اشک بکشاند.

به هر حال اگر از فیلم‌های کمدی و نوشته‌های هجو خسته شدی، این کتاب تو را نمی‌خنداند.

من اما همیشه پای تحویل سال، قفل می‌کنم. کأنّهو میّتی که یک عدل پنبه کرده باشند در گوش و دهان و الباقی دریچه‌هایش. پای هفت‌سین هیچ وقت زبانم به دعا کردن نمی‌چرخد. بناءً علی هذا، این فقره، از قبل، سیاهه‌های از حاجات و آرزوها و بدبختی‌های خودم و روزگار، تهیه کرده‌ام بلکه از رو بخوانم سال نویمان توفیری با پار و پیرارمان بکند.

ـ خدایا خداوندا! بهار فصل دری‌وری‌های افسردگی‌وار نیست. پاییز است که این ننه من غریبم‌گری‌ها و سیراب سلطون‌بازی‌ها خریدار و شنونده دارد. این را ملتفتم. لکن چه کنم. وقت دعا فقط همین عرّ و تیزهای دوزاری به ذهنم می‌رسد. لطفاً خرده نگیر.

ـ بارالها! عید برای جماعتِ ندار، عید نیست. عیب است. فلاکتشان بیشتر تابلو می‌شود. مثل همین سیب هفت‌سین، صورتشان را با سیلی سرخ می‌کنند. با شکم‌تله و آب‌باریکه‌ای که آن‌ها درمی‌آورند دماغ آدم را هم نمی‌گیرند چه برسد به خرید شب عید. لطفاً به دادشان برس.

ـ خدایا! به این اختلاسگران و دزدان باکلاس که الحمدالله جیبشان ته ندارد و دُم لای تخته هم نمی‌دهند، بیش از پیش مال و ثروت عطا کن. آن‌قدر که با انبر طلا، از بدنشان کرم دربیاورند و زیرشان شب و روز، لگن مرصع بگذارند و کلیه‌هایشان، متصل، قلوه‌سنگ‌هایی از جنس یاقوت بسازد. ما و مسئولین کاری به کارشان نداریم. از قدیم گفته‌اند بُرش کم‌محلی، تیزتر از شمشیر انتقام است. بلکه خودشان پشیمان شدند و بیت‌المال را پس آوردند.

ـ خداوندا! جماعتی هم هستند که درد مردم حالی‌شان نمی‌شود. این‌ها را با «حالی کن» باید ملتفتشان کرد. خودت زحمتش را بکش.

فرقانی گفت:
خیلی خوب خصوصا که برش کتاب هم گذاشتید
فرهادی گفت:
واقعا کتاب باحالی است چند بار خواندمش