پرچم اسلام در انتهای افق
درباره طلاب و روحانیونی که برای تبلیغ به شهرها و روستاهای دورافتاده هجرت میکنند زیاد شنیدهایم. اما آنچه کمتر شنیدهایم روحانیونی هستند که کشورهای دیگر را برای تبلیغ انتخاب کردهاند و در فضایی ناشناختهتر به تبلیغ اسلام پرداخته اند. روایت زندگی شهید محمدحسن ابراهیمی در این زمینه یه نمونه ناب است.
حجه الاسلام ابراهیمی در حالی که موقعیت استخدام در صنعت نفت را دارد از رشته خود انصراف داده و تحصیل همزمان در رشته حقوق و حوزه علمیه را انتخاب میکند. در ادامه به خاطر تسلطش به زبان انگلیسی تصمیم میگیرد برای تبلیغ به خارج از کشور مهاجرت کند. آن هم کجا؟ گویان! کشوری کوچک در آن سوی کره زمین که حتی سفارتی از جمهوری اسلامی ایران در آنجا وجود ندارد، اما همین کشورک محل فعالیت نژادها، فرقه ها و مذاهب مختلف است.
«رفته بود وزارت کشور گویان برای انجام یک کار اداری. خانمی که قرار بود کارش را انجام بدهد اسمش را پرسیده بود. وقتی شنید: «محمدحسن ابراهیمی» زن صدایش را پایین آورد و گفت: «شما واقعا همون ابراهیمی مسلمون هستید؟! چقدر مهربونید! به شما نمیاد تروریست و خرابکار باشید. من نامهای توی دفتر وزیر کشور دیدم که شما رو تروریست معرفی کرده و گفته جاسوسید!» محمدحسن پرسید: «نامه از کجا اومده؟» زن گفت: «نمی تونم بگم. ولی بدونید همچین قضیهای هست.»
معلوم میشود حتی کشوری کوچک و دور مثل گویان هم از چشم انواع و اقسام فرصتطلبها دور نمیماند و برایش برنامه دارند.
کتاب به صورت مجموعهای از خاطرههای کوتاه شکل گرفته و به همین جهت مطالعه آن خستهکننده نبود. از طرفی برای ما ایرانیها، مواجهه فرهنگ ایرانی و غربی همواره جاذبه خاصی داشته است و لذا از این جهت هم شرح مشکلات و حواشی زندگی شهید ابراهیمی و همسرش در یک کشور دور، خواندنی و آموزنده است.
کتاب را با افسوس از عمر کوتاه و پربار شهید ابراهیمی تمام کردم. «جمعه دوم آوریل» فقط روایتی از زندگی یک روحانی جوان نیست. بلکه پنجرهای از واقعیات جاری در جهان پیرامون ماست که افق نگاهمان به اسلام، تشیع و انقلاب اسلامی را بالا میبرد.