از چیزی نمی ترسیدم

دفتر خاطرات یک قهرمان

 

محمدنعیم رستمی:

زندگی قهرمان‌ها همیشه برای ما جذاب است. این که چه کارهایی کردند تا شدند یک قهرمان! اگر یک قهرمان خودش خاطراتش را بنویسید مطمئنا جذابیت بالاتر می‌رود.
"از چیزی نمی ترسیدم" زندگی نامه خود نوشت شهید حاج قاسم سلیمانی از دوران کودکی، نوجوانی و جوانی اش است که توسط انتشارات مکتب حاج قاسم در 136 صفحه روانه بازار شد. 
بکتاب بیشتر تلاش های سلیمانی نوجوان و جوان را برای زندگی پس از مهاجرت به کرمان بیان می کند. همچنین در لابه لای سطور کتاب وضعیت اجتماعی و اقتصادی دوران پهلوی به خوبی بیان شده است. دوران کودکی در دشت‌های سرسبز قنات ملک، مهاجرت به کرمان، کارگری در رستوران، ورزش زورخانه، آشنایی با امام و انقلاب اسلامی، مواجهه با ساواک، قیام مردم کرمان در 24 مهرماه 1357 معروف به حادثه مسجد جامع و... همه بخش‎هایی از زندگی پر فراز و نشیب کسی است که بعدها کلمه «قهرمان» با او معنا می‌شود.
می‌توان از جای جای کلمات و جملات به کنه وجودی شهید سلیمانی و تاثیر افراد مختلف بر سرنوشت او پی برد.  البته باید دقت کرد که به رغم دید فرهنگی یک ژنرال نظامی، اما ما همچنان با یک نویسنده حرفه‌ای روبرو نیستیم. نویسنده هم تنها تلاش داشته است خاطرات خود را برای خود و یا آیندگان حفظ کند. لذا از کتاب نباید توقع یک اثر ادبی را داشت.
در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
«صبح، اعلام تجمع در مسجد جامع شهر کرمان شد. داخل مسجد جنب و جوش بود. پس از ساعاتی کولی‌ها از دو در شمالی و غربی مسجد با حمایت نیروهای شهربانی و پاسبان‌ها حمله خود را شروع کردند. 
کولی‌ها و پاسبان‌ها با وحشی‌گری مشغول سوزاندن وسایل مردم بودند بعد هم چند موتور را پشت درب مسجد آوردند و آتش زدند؛ از دو طرف شلیک گاز اشک‌آور به داخل مسجد شروع شد.
حمله به داخل شبستان آغاز شد. مردم از درب غربی در حال فرار بودند و هر کس از هر دری که می‌خواست خارج شود، زیر چوب و چماق کولی‌ها سر و دستش می‌شکست.
در وسط معرکه کودکی را دیدم که وحشت‌زده گریه می‌کرد. ناخودآگاه داد زدم و رو کردم به پاسبانی که به او حمله‌ور شده بود. گفتم: «ولش کن!» آن قدر با تندی و شدت این کلام را ادا کردم، احساس کردم لحظه‌ای مردد شد و ترسید. بچه را بغل کردم و از درب غربی خارج شدم. به سمت قدمگاه پیچیدم، موتور سالم بود با احمد سوار شدیم یک گله پاسبان از جلوی ما درآمدند، تا خواستیم از کنار آنها بگذریم ده تا پانزده تا باتوم به سر و صورتمان خورد.»

«از چیزی نمی ترسیدم» دارای داستان‌های بسیار زیبایی از زندگی حاج قاسم است. داستان هایی از زبان خودش. همین مخاطب را تا آخر کتاب می کشد. داستان‌هایی واقعی از گذشته کسی که ما فقط آینده‌ و پایان زندگیش را در سال‎های اخیر از قاب تلویزیون و فضای مجازی دیده‌ایم. حالا با خواندن کتاب انگار که از دید یک سوم شخص که آینده را دیده است، در حال جستجو در گذشته یک قهرمان هستیم.