قرار با خورشید

 

حکایت عشق مشترک

 

زینب سادات جزایری:
نمی‌دانم قرابت جغرافیایی می‌تواند تاثیری در قرابت قلبی داشته باشد یا نه اما می‌دانم ما ایرانی‌ها دلمان جور دیگری به امام رضا «علیه‌السلام» گره خورده است.
شاید هم تاثیر خاطرات است؛ هر چه باشد ما از کودکی روی فرش‌های حرم قد کشیدیم و استخوان ترکاندیم و امام خیلی وقت است سایه سر ماست.
این محبت در ادبیات داستانی‌مان هم خودی نشان داده است؛ از «حریم » صادق کرمیار و «امام رئوف»  نرجس شکوریان تا «اقیانوس مشرق»  مجید کلشتری و «دعبل و زلفا»ی مظفر سالاری.
«قرار با خورشید» هم قصه امام رضا «علیه‌السلام» است. دو چیز اما داستان قرار با خورشید را متفاوت می‌کنند؛ اول این‌که راویان مواجهه‌شان در یکی از گلوگاه‌های ‌زندگی با امام را تعریف کرده‌اند؛ پس داستان‌ها واقعی است. دوم آن‌که به جای یک نفر، بیست نفر روایت می‌کنند؛ گویی سوژه بزرگی را با بیست دوربین و بیست زاویه دید ببینی؛ هر چند عظمت سوژه آن‌قدر زیاد است که هزار نفر هم روایتش کنند باز نمی‌توان کامل شناختش اما آب دریا را اگر نتوان کشید،  هم به قدر تشنگی باید چشید.
«قرار با خورشید» را مهدی قزلی جمع آوری کرده و «به‌نشر» در ۱۵۲ صفحه منتشرش کرده است و از رضا امیرخانی و مرحوم مسعود دیانی روایت دارد تا معید داستان و مکرمه شوشتری. نبض بعضی روایت‌ها تند و نفس‌گیر است و بعضی، نبض‌شان آرام و بی‌تلاطم است.
به نظر من این کتاب از آن دست کتاب‌هایی است که دلتان نمی‌خواهد تمام شود؛ نه به خاطر روایت‌ها که بعضاً روایت‌هایی ناب بودند، که به خاطر معشوق مشترکی که نقطه اتصال روایت‌هاست.  همان کسی که قبل از این‌که بدانیم آدم امن کیست، آدمِ امن همه‌مان بوده است. راز های مگوی مان را می‌داند. وقتی با او هستیم  گذر زمان را  حس نمی‌کنیم.  جلوی او نقش بازی نمی‌کنیم و اگر اشتباهی کنیم می‌دانیم هوای‌مان را دارد تا بتوانیم جبران کنیم. کسی که اگر شرمنده هم بشویم آن‌قدر رئوف است که نمی‌گذارد لحظه‌ای سرمان در محضرش پائین باشد.
کتاب روایت‌های مختلف دارد که بیشترشان روایت‌های خوبی است. چندتایی روایت معرکه دارد و انگشت شماری هم روایت ضعیف؛ با این حال به قدری زاویه دیدهای متفاوت و روایت‌های قوی ارزش دارد که بتوان این دو، سه روایت ضعیف را نادیده گرفت. نثر کتاب داستانی و روان است و درون مایه همه روایت‌ها امام رئوف است. هرچند همه روایت ها نمی‌توانند شبیه هم باشند وگرنه روایت نیستند.
بعضی روایت‌ها آن قدر پیرنگ و سیر خوبی دارند که تا انتهای روایت نمی توانی کتاب را زمین بگذاری؛ زاویه دید منحصر به فردی دارند و تا آخر روایت میخکوب می‌شوی.  بعضی روایت‌ها شاهکار نیستند اما دوست داشتنی‌اند و لطافت‌شان نمک‌گیرت می‌کند. بعضی روایت‌ها اما بیان ضعیفی دارند و داستان‌شان به دلت قلاب نمی‌اندازد. انگار که نویسنده فراموش کرده آن تکه از وجودش را که یادگار خاطرات است در روایت جا بگذارد.
من زندگی کردنِ تجربه زیسته آدم‌ها را دوست دارم؛ (اصلاً شاید همین یکی از دلایل علاقه من به کتاب باشد) خاصه آن‌که این تجربه زیسته از محبوب مشترکی روایت کند. قرار با خورشید می‌تواند شما را از بیست شبکیه چشم متفاوت، با امام رضا «علیه‌السلام» مواجه کند. مواجهه‌ای که لطیف و شیرین است.
در قسمتی از یک روایت می‌خوانیم: 
«معجزه امام رضا (ع) شفا دادن کور و کچل و علیل و جفت‌وجور کردن خواسته‌های ما نیست، دوروبرت رو نگاه کن، ببین چقدر آدم این جاست! فکر می‌کنی اینا هربار به همه خواسته هاشون می رسن؟ معجزه امام رضا (ع) شکارقلبه، معجزه امام رضا همین شلوغیه توی این سرما، تو هم مُفِت رو جمع کن برو آدم شو، با این اداهای ژیگولی فقط خودت رو بدبخت میکنی، امام رضا (ع) به تو احتیاج نداره تو به امام رضا (ع) احتیاج داری بدبخت!»
اگر می‌خواهید ساعتی، دقیقه‌ای یا حتی طرفة‌العینی دلتان از دور زائر امام رئوف شود یا اگر در دل با امام کدورتی دارید، قرار با خورشید را بخوانید.