مروری بر کتاب «حواسپرتی مرگبار» نوشته جین واینگارتن
این خطای دیگری است
فاطمه عبدالعظیمی:
«اما مشکل بزرگ دیگر مشکلی روانشناختی بود: مطالعات بازار حاکی از آن بود که چنین ابزاری فروش چندانی نخواهد داشت. مسئله به همین سادگی است: مردم فکر میکنند هرگز چنین اتفاقی برایشان نمیافتد.»
این پاراگراف، جملاتی از جستار حواسپرتی مرگبار، از کتابی با همین عنوان، نوشتهی جین واینگارتن است. جستار، در زمرهی آثار غیرداستانی قرار میگیرد. در این قالب، نویسنده بر روی موضوعی حقیقی، جزئی و مشخص تمرکز کرده و متنی عمیق و شخصی درباره آن مینویسد. جستار اگرچه مانند یک مقالهی آکادمیک، خشک و بیطرف نیست، اما این را نمیتوان به معنای غیرواقعی یا غیرمعتبر بودن تعبیر کرد؛ بلکه شیوهای است از ارائهی حقیقت، با بیانی ادبی و از نگاه نویسنده. شاید بتوان جستارهای این کتاب را در ذیل جستارهای تحلیلی-انتقادی جای داد؛ نویسنده در حال تحلیل پدیدهای اجتماعی و مدرن است.
در مقدمه کتاب، نشر ترجمان نویسنده را کمی به ما معرفی میکند. واینگارتن، ستوننویس و هجونویس روزنامه واشنگتن پست است. دو جستار منتخب از او، برنده جایزه پولیتزر شده که معتبرترین جایزه روزنامهنگاری در آمریکا است. «مرواریدهای قبل از صبحانه» در سال ۲۰۰۷ و «حواسپرتی مرگبار» در سال ۲۰۰۹، در روزنامه واشنگتن پست منتشر شدهاند. این جستارها به صورت کوتاه، به دو ویژگی زندگی مدرن میپردازند: "بیاعتنایی" و "حواسپرتی".
جستار اول شرح یک آزمایش اجتماعی توسط نویسنده است: یکی از بهترین نوازندگان دنیا، در مترو شروع به نواختن برخی از مهمترین قطعات تاریخ موسیقی میکند. آیا کسی متوجه این موضوع میشود؟ یا بیاعتنا از کنارش میگذرد؟
جستار دوم کمی دردناک است. تصور کنید حواسپرتی، باعث مرگ نوزادی شود. اینطور نیست که احساس کنید تعداد انگشتشماری از افراد به این مسئله گرفتار میشوند. اگر یک لحظه حواستان پرت شود و کودک هم خواب باشد، شما به خیال خود فکر میکنید فرزندتان در ماشین نیست و با خیالی آسوده به کارهای خود ادامه میدهید.
نویسنده میکوشد با زبانی ساده چنین موضوعاتی را برای مخاطب قابل درک کند. کتاب ترجمهای خوب و روان دارد و عموم افراد میتوانند این کتاب را مطالعه کرده و درباره پرسشهایی که برایشان ایجاد میشود، تعمق کنند. اما در قسمتهایی که اطلاعات علمی در کتاب آورده شده، متن میتواند برای افرادی که در آن زمینه سررشته ندارند، غیرقابل فهم باشد؛ خوشبختانه این موضوع کمتر در کتاب دیده میشود.
واینگارتن به گونهای روایت را پیش میبرد که اجازه نمیدهد افرادی را که دچار چنین خطاهایی میشوند، قضاوت کنید؛ چرا که شما هم میتوانید یک روزی در جای آنها باشید. شما هم میتوانید خطا کنید و نباید لحظهای خود را بالاتر از طرف مقابل ببینید و احساس کنید برتری نسبت به اشخاص خطا کار دارید.
با همه این تفاسیر جستار اول بیشتر من را درگیر خود کرد؛ به درستی زیبایی چیست؟ چطور فهم میشود؟ چگونه میتوان دربارهی آن قضاوت کرد؟ و بیش از پیش برای من این گزاره اثبات شد که چیزی که در نظر شخصی زیبا جلوه میکند امری مطلقا زیبا در ذات خود نیست.
این دو جستار با لحنی ساده مخاطب را با پرسشهای عمیقی روبهرو میسازد. هرچند کتاب کوتاه است و میتوان آن را در مدت زمان کوتاهی به پایان رساند، اما مخاطب درگیر پرسشها شده و مدام به آنها فکر میکند و حرفهای کتاب به زودی او را رها نخواهند کرد.


